< خواندنی ها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواندنی ها

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ

فریدون مشیری


نوشته شده در دوشنبه 92/9/18ساعت 11:55 عصر توسط بیتا نظرات ( ) | |

مگر می شود در یک نقطه ماند ؟ مگر می توان ؟ تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون ِ لانه ات کز کنی ؟ در این دنیای بزرگ ، جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست. در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند ! __ محمود دولت آبادی، کتاب ِ جای خالی سلوچ


نوشته شده در یکشنبه 92/5/20ساعت 1:44 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

این سماور جوش است
پس چرا میگفتی دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
....
دست هایت:
سینی نقره ی نور
اشک هایم:
استکانهای بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
...
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز

عرفان نظرآهاری


نوشته شده در دوشنبه 92/4/31ساعت 7:57 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

چشم بسته هم میشود راه رفت و زمین نخورد.... اگر دستت در دست خدا باشد....


نوشته شده در یکشنبه 92/4/9ساعت 12:3 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

خــــــدا را دیده ای آیا؟!

وهنگامی که میفهمی , دگـــر تنهای تنهــــــــایی , رفیقی , همدمی , یاری کنارت نیست و میترسی که رازی با کسی گویی, یکی بی آنکه

حتی لب تـــــو بگشایی به آغوشی تو را گرم محبت میکند با عشـــــــق .... گمانم دیده ای او را .....


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 12:52 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

دلت که تنگ یک نفر باشد ،
خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد ...
تو دلت تنگ است!
دلت برای همان یک نفر تنگ است …
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود …!


نوشته شده در یکشنبه 91/12/6ساعت 2:35 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

گاهی دو نفر باید از همدیگر فاصله بگیرند
تا بفهمند:

چقدر نیازمند برگشتن به همدیگرند.

نوشته شده در شنبه 91/10/9ساعت 12:16 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |


ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن می روید


زحمت کاشتن یک گل سرخ

... کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین؛ نازنین؛ نازنین
هرگز آدم ، آدم نشود

مجتبی کاشانی

نوشته شده در شنبه 91/9/25ساعت 1:59 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

اگر شخصی باعث رنجش شما می شود، به این دلیل است که خود در اعماق وجود خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست بلکه نیازمند کمک است.
این همان پیام او برای شما است...


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 3:31 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

 

آدما مترسک سر جالیز نیستن؛

که وقتی واسه کلاغای دلت تکراری شدن عوضشون کنی؛

پس یه کم در مورد آدما منصف باش؛

تا مترسک یکی دیگه نشی ...!

نوشته شده در شنبه 91/6/25ساعت 2:50 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت